عزیز دیگری هم از دست رفت

بعد از کلی وقت، زمانی شد که دوباره چند خطی را در اینجا بنگارم .

اما افسوس که خوش خبر نیستم.

گوئی برای کسرا و خانواده و دوستانش زمان غم پایان ناپذیر است، هر چند که کسرا برابر بود با شادی و شعف و نگرانی ها و غم و اندوهش را شاید آنانی که نزدیکترش بودند میدیدند و احساس میکردند.

باری...

دو روز پیش در سوگ برادر همسر کاوه، برادر کسرا نشستیم.

روحش شاد، به شادی همان چهره ای که داشت و با وجود رنج و بیماری که در درونش با آن میجنگید، لبخند ازگوشه لبانش پاک نمیشد.


به بهرخ و کاوه تسلیت میگوئیم، هرچند که در آئین ما، تسلیت و لباس سیاه معنائی ندارد، چون آنکه برای ما، مرگ راهیست برای بازگشت به اصل خویش در کنار پروردگارمان.


روحش شاد و قرین رحمت پروردگار .

ایدون باد

کسرا میگفت...

 

کسرا

میگفت: اگر بخواهی همه را راضی کنی باید ۱۰ بار بدنیا بیائی و هر بار هزار سال عمر کنی.پس سعی بیهوده نکن.

میگفت: آدمها بیشتر دنبال منفعتی هستند که از رابطه ای که با دیگران دارند نصیبشان میشود .

میگفت: اگر با کودکی برخورد کردی که فقط جثه اش بزرگ است و مغزش کوچک .....اهمیتی به او نده...بگذار در دریای خودش غلت بزند.

میگفت: اگر کسی دشنامت داد سعی نکن پاسخش را بدهی..سعی کن علت دشنامش را بیابی.

میگفت: انسانها برای کمک به همدیگر آفریده شده اند اما اغلب این را نمیدانند.

میگفت: اگر روزی خواستی حقارت و کوچکی کسی را به او بفهمانی...در برابر سخنانش سکوت کن و لبخند بزن...این بهترین راه است.

*****************

من نیز شاگرد کسرایم

و این لبخند برای دوستی کوچک است که گهگاه کوچکیش را فراموش میکند

اگر کسرا بود مطمئنا او این لبخند را میزد

حال که او نیست....این لبخند پیشکش آن دوست کوچک که گهگاه تقلائی میکند .... پیشکشی نا قابل...

 لبخندی از نهایت دل   

کسرا میگفت...

 

کسرا

میگفت: مذهب مهم نیست...میگفت خدا یعنی خود من....خدا یعنی وجود خودمان.

میگفت: آدمی به آدمیت خود زنده است.....اگر آدمیت را از دست دادی...دیگر زنده نیستی.

میگفت: اگر کمک به همنوع را سرلوحه زندگی قرار بدهی همیشه زنده میمانی.

میگفت: اگر روزی بخواهم به کسی یاری برسانم و نتوانم...آن روز....روز پایان حیات من است.

                   

 و هیچگاه آن روز برایش نرسید تا اینکه به جبر جانش را ستاندند

تیرگان امسال هم بدون کسرا گذشت

تیرگان جشن آزادى ایران
اشکان خسروپور
 
«لطفاً از پاشیدن آب با سطل و اسراف آن خوددارى کنید.» جشن آبریزگان است و این نوشته بر در و دیوار کوشک ورجاوند کرج خودنمایى مى کند. درخت ها به کنار، حتى در و دیوارهاى پیر باغ هم دوست دارند حداقل امروز را خیس باشند. «فقط یک روز در سال، زرتشتى ها که مى خواهند بیایند اینجا و آب بریزند نمى دانم چرا نمى گذارند. مگر آب اینجا چاه نیست؟» این حرف ها از زبان یک هم کیش مى آید بیرون. مى دانم حرف دل خیلى ها هم هست. عاقبت آب باز مى شود. یک حوض، یک استخر و یک منبع آب مخروطى شکل، مى شوند منبع شادى گروهى از جوانان تا حداقل امروز را شاد باشند.  نمى دانم به فکر دوستان دیگرشان هستند یا نه؟ همان هایى که همین الان داشتند پاسخ نامه هاى سازمان سنجش را خط خطى مى کردند. همان هایى که امروز یا فردا باید در بزرگترین ماراتن علمى کشور شرکت کنند. ماراتنى که چندان هم به نفعشان نیست. ماراتنى که تا چند سال دیگر شاید تمام بشود.
•پشت صحنه
آدم هاى حاضر در کوشک ورجاوند سه گروه بودند: کودکان، نوجوانان و بزرگسالان. وسایل شادى امروزشان هم ساده بود: سطلى، نایلونى، کیسه اى کوچک یا هر چیزى که از آب پر شود. امروز این چیزها براى آدم ها از هر چیز باارزش تر است. بعضى ها هم که وضع بهترى دارند، تفنگ آبپاش آورده اند و محترمانه و «براى شگون و یک شوخى دوستانه» به هم دیگر قطره قطره آب مى پاشند.
به هر حال این آب پاشیدن ها بیشتر مخصوص کودکان و نوجوانان است. آنهایى که یک کم سنشان بالا رفته ، اگر کمى خوش اخلاق تر باشند، فقط خیس مى شوند. روى بدخلق ها هم آب نریزید که «این کارها آخر و عاقبت ندارد!»
یکى از همین جوان ها که به این بى عقوبتى دچار شده، عصبانى مى شود که «آدم ها مى آیند اینجا که خیس شوند، اگر دوست نداشتند مى رفتند چیتگر، هم نزدیک تر است، هم بزرگتر.»
آدمى آن طرف تر، شاید مسئول، روشنشان مى کند که حواستان به پشت صحنه هم باشد، که موبایل یک نفر خیس شد، که ظرف کسى دیگر شکست حواستان باشد!
شاید هم باید به بزرگتر ها حق داد. به هر حال این بیشتر جوان ها هستند که جنب و جوش و تحرک و انرژى دارند. پیرترها این روزها دوست دارند استراحت کنند. رسمى تر شاید برخورد کنند. اما آنها ظاهراً بدشان هم نمى آید یادى از گذشته ها بکنند. شاید هم به همین دلیل اینجا مى آیند.
•جشن آب هاى خروشان، جشن آزادى ایران
جشن تیرگان یا آبریزگان از آن جشن هایى است که سابقه اى دور و دراز دارند. بعضى مى گویند که در زمان پادشاهى فیروز ساسانى، ایران هفت سال را در قحطى و خشکسالى به سر برد. مردم هم از این خشکسالى ناچار روى به دشت و بیابان کردند و پروردگار را ستایش کردند تا شاید خشکسالى تمام شود و شد. بعد از هفت سال، ایران دوباره سیراب شد و ایرانیان هم به شکرانه این اتفاق، آب را به روى هم مى پاشند. البته بد نیست بدانیم که «هفت» در ادبیات ایران و حتى در گوشه اى از ادبیات جهان، نماد کثرت و اغراق بوده است و گروهى مى گویند این جشن در زمان منوچهرشاه، باب شد. در زمانى که ایران و توران با هم جنگیدند و افراسیاب، شرط آزادى ایران را پرتاب تیرى از قله البرزکوه تعیین کرد و آرش کمانگیر بزرگ ایران با پرتاب «تیر»، آزادى ایران را سبب شد و به شکرانه این آزادى است که ایرانیان تیرگان را جشن مى گیرند.
•کوشک
به محیط باغ برمى گردیم. ساعت ۲ بعدازظهر است. اما آدم ها انگار زیاد متوجه گذر زمان نیستند. با سطل، سبد، تفنگ، دست یا هر چیزى که دم دستشان مى آید روى هم آب مى پاشند. بعضى ها هم که سطل ندارند خودشان را با لباس و بدون کفش انداخته اند وسط استخر. استخرى که تا ۵۰-۴۰ سال پیش حق استفاده اش را فقط اعضاى «سازمان جوانان زرتشتى» داشتند و امروز همه.
ساعت ۳۰/۲ که شد، آب هم قطع مى شود. همراه با قطع آب همه جوانان یک صدا سرایدار باغ را صدا مى زنند. از زمانى که بچه بودم و اینجا مى آمدم، او هم بوده کسى که شاید اگر نبود این باغ بعد از این همه سال سرحال و سرزنده نمى ماند. بعد از زمانى حدود ۴۰ یا ۵۰ سال از زمانى که وقف شده بود. آن زمان ها خیرى به نام دکتر ورجاوند این زمین را با تمام وسعتش وقف مى کند. بعد هم عده اى دیگر دور هم را مى گیرند. سالن مى سازند. اتاق و استخر و انبار مى سازند و اسمش را هم مى گذارند «کوشک ورجاوند». هر بار هم که قصد ورود به باغ را دارى تابلویى زده اند که «کوشک ورجاوند - ویژه زرتشتیان» و این طور که مى شنوم غیر از جشن سده در بقیه روزها فقط زرتشتى ها اجازه داخل شدن دارند.
•تیرگان در طبرستان
از قرار معلوم برگزارى این جشن تنها مختص زرتشتیان نیست. ایرانیان دیگرى هم هستند که مى توان برگزارى این جشن را با کمى تغییر در نامگذارى، بینشان پیدا کرد. اهالى طبرستان از این گروه هستند که نام جشن تیرگان را «تیرما سیزه شو» گذاشتند و آن را شب سیزدهم تیرماه برپا مى دارند. البته این جشن با رسومى همچون حافظ خوانى، خوردن گندم برشته،... همراه است (رسومى که جزء مناسک تیرگان هم هست). این طور که محمود روح الامینى پژوهشگر مردم شناس مى گوید این رسم فقط در بعضى شهرها و روستاها قابل مشاهده است که از آن جمله اند: سوادکوه، سنگسر، شهمیرزاد، فیروزکوه، دماوند، بهشهر، نوشهر، آمل، بابل، سدى طالقان و....
•یادى از غول بزرگ
این بار ساعت حدود ۵ است.  دست ها بالاخره خسته شده اند. انرژى ها ته کشیده. جوان ترها مى گویند: «باترى مان تمام شده.» اما لبخند و شوخى را جایگزین آبپاشى مطلق کرده اند. آدم ها خیال ندارند این روز را به همین راحتى از دست بدهند. به خصوص که دیگر نیستند عده اى که چهره وحشتناکى از سال بعدشان مجسم کرده اند. از حالا به فکر رویارویى با غول کنکور هستند و اینکه سال بعد در چنین روزى آنها به جاى دوستانشان خانه نشین اند. بعضى هم دلدارى مى دهند که: «نگران کنکور نباشید. دانشگاه آزاد که هست.» و براى دلدارى، آب مى پاشند.
•تیروجشن
تیروجشن، اسمى است که زرتشتیان کرمان به تیرگان داده اند. آنها هم مثل دیگر زرتشتیان جشن شان را در روز تیر از ماه تیر مى گیرند. سالنمایشان این را مشخص مى کند. سالنماى (تقویم) زرتشتیان براى هر روز ماه، نامى ویژه برگزیده است که نام ۱۲ ماه سال هم درمیان آن هست و هر وقت که نام روز با نام ماه برابر شود، آن روزها را جشن مى گیرند و براى نامیدن آن پسوند (گان) به انتهاى نام ماه مى افزایند و مى خوانند: تیرگان، مهرگان....
اما چرا تیروجشن؟ یکى از کرمانى هاى همراهم مى گوید: «لهجه کرمانى ها این طورى است. کرمانى ها براى عزیز جلوه دادن چیزى به آن پسوند (او) مى دهند مثلاً پسرو ، دخترو. کرمانى ها هم مثل بقیه زرتشتى ها رسم (تیر و باد) را یادشان هست.  رسمى که در آن نخى رنگارنگ و تابیده به هم را در روز جشن تیرگان به مچ مى بندند و در روز باد از ماه تیر (روز بیست و دوم همان ماه) به باد مى دهند. در کتاب از نوروز تا نوروز نوشته موبد کورش نیکنام مى خوانیم: «رنگ این نخ ها عموماً هفت رنگ و به نشانه رنگین کمان است و مردم در روز باد، این نخ ابریشمى هفت رنگ را از دست باز مى کنند. در جاى بلندى مانند پشت بام مى ایستند و آن را به باد مى دهند تا گذر تیر آرش به یارى ایزد باد را یادآور باشد.» در کرمان اما به این نخ تیرو مى گویند و زمان بر باد دادن نخ ابریشمى، یادشان هست که بخوانند:
تیر برو باد بیا
غم برو شادى بیا
محنت برو روزى بیا
خوشه مروارید بیا
تیرگان خجسته باد
ساعت شده حدود ۳۰/۶. خیلى ها رفته اند. خیلى ها تازه آمده اند. آب را دوباره باز کرده اند. اما هیچ کس دل و دماغ بازى را ندارد. آنهایى هم که آمده اند به فکر آب نیستند. یکى مى گوید: «از آب بازى بدم مى آید. حوصله اش را نداشتم، دیر آمدم.» این پسر جوان احتمالاً ابهت پیرمردها و پیرزن هایى را ندارد که با یک نگاه، دنیایى را از شوخى و بازى پشیمان مى کنند؛ به همین خاطر هم خشک مانده اند.
من هم بساطم را جمع مى کنم تا برسم به خانه. خانه که رسیدم سیل تبریکات جشن بزرگ ایرانیان بر سرم سرازیر. جشنى که زمانى ۹ روز هم برگزار مى شده با شکوه و جلال بسیار. یکى از این پیام ها مرا به یاد شکوه تیرگان انداخت. به یاد زیبایى آن دوران. حماسه آرش، یادمان مرز پرگهر، بارش مهر، نماد آناهید. تیرگان خجسته باد.
 

کیستم و به کجا میروم؟ کجایند که دستگیری کنند؟

 

دوست عزیزی در قسمت نظرات بر من خرده گرفته که چرا سایت کسرا بدون مطلب مونده اونم سایت کسی که سراپا حرف و آموزش و زندگی هست.

من هم با نظر این دوست عزیز کاملا موافقم اما چه کنم که یکدست صدا ندارد و شوربختانه همصدائی هم نیست برای کمک.

من از سال ۸۰ افتخار آشنائی با دکتر کسرا وفاداری رو داشتم.درست از زمانی که یتااهو جنینی بود که توسط فکر کسرا و پردازش جوانانی که در گرد او بودند در حال شکل گیری بود.من بصورتی کاملا تصادفی و توسط دوستی به یکی از این جلسات وارد شدم.اون موقع اینترنت داشت جای خودش رو در میون مرم عادی باز میکرد و روز به روز به کاربرانش افزوده میشد.خیلی ها اسامی جدیدی به گوششون خورده بود مثل : وب سایت....سایت شخصی.....معرفی در شبکه جهانی و .... و اومده بودند که برای این دین و فرهنگ کاری بکنند.

خوب بنا به شرایط اون موقع خیلی با حرارت و پرانرژی سعی کردم که در تولد جنینی که هنوز اسمی هم نداشت کمک کنم.جلسات متعدد و بحث های گوناگون.....بحث های بی خود و با خود...جدل های نابرابر......و در تمامی این اوقات کسرا همانند یک پدر میداندار جولاندهی فرزندانش بود و هر کجا که صلاح میدید وارد معرکه میشد.

درست به خاطر میارم روزی رو که روانشاد مهرانگیز خانم ( مادر کسرا ) به سالنی اومد که ما دور میز چوبی قدیمی نشسته بودیم و کسرا مارو معرفی کرد و گفت که چه خیالی در سر داریم و صحبت های شیرین مهرانگیز خانم که بهمون امید و قوت قلب میداد.

از اون روز من شیفته خلقیات و نوع برخورد و شیوه و منش زندگی کسرا شدم. تا اونجا که بعضی وقتها با گرفتن وقتی تلفنی به نزدش میرفتم تا منو راهنمائی کنه.....

اینا رو دارم میگم که اون عزیزانی که با توپ پر و ادبیاتی که برازنده هیچ ایرانی مکتب رفته ای نیست....بدونن که اگه من امروز برای کسرا مینویسم...چندان با او غریبه نیستم.....در این چند سال چیزهائی از اون یادگرفتم که تا آخر عمر آویزه گوشم و همراه و همیار من خواهد بود..پس تا توان دارم مینویسم و میگویم....از کسانی میگویم که هر آنچه اکنون دارند از کسرا است ولی هرجا مینشینند خود را به عنوان مالک نداشته های اکنون خود جا میزنند.

میخواهم بگویم که اندکی هم به کسرا فکر کنند و به خاطر او دست از دغل بازی بردارند.

اگر کم مینویسم به خاطر اینست که نوشتن در اینجای سخت است و طاقت فرسا.......ولی من هم گله دارم....از شمایگانی که بدینجا میآئید و بدون پرداخت دین خود به کسرا میگذرید و میروید.

شما نیز باید بنویسید از کسرا و برای کسرا.....از آن روزی که آدرس EMAIL برای کسرا گذاشتم تا مطالبی برای کسرا بنویسید تا کنون هیچ نگاشته ای را دریافت نکردم...پس بر من خرده مگیرید و بیائید و در بارور نمودن این نهال یاریم دهید.

هرآنجه از کسرا و برای کسرا میخواهید برایم بفرستید تا به نام خودشما در این محل نهاده شود به تماشای دیگران:‌kasra_weblog@yahoo.com

در باب قتل دکتر کسرا وفاداری

 

در هفته گذشته خبری به قلم آقای عباس بختیاری برروی خروجی چند سایت خبری قرار گرفت که در مورد قاتل دکتر وفاداری بود.
در این خبر نام قاتل و شیوه قتل و همچنین دلایلی نیز بار یاین کار ذکر گردیده است.
دوستانی بودند گله مند که چرا در این سایت این خبر بازتاب نیافت و یا حتی اشاره ای نیز نشد که قصد دارم در اینجا چند نکته را یادآوری نمایم:

از ابتدای راه اندازی این وبلاگ قصد و نیتم اطلاع رسانی در مورد اخباری بود که به هر نحو و شکلی به دکتر وفاداری مرتبط میگردد..سعی داشتم تا اخبار سالم و مستدل را برای دوستداران کسرا و مخاطبین این سایت ارائه نمایم.
درست که در برخی موارد مطالب سایت اندکی به حاشیه رفت ولی در هر صورت قصد بر ارائه اطلاعات سالم بوده و هست.

مطلب نوشته شده  به نظر شخص من دارای اشکالاتی است که صحت آن را زیر سوال میبرد که در اینجا بدانها اشاره مینمایم:

۱- اولین ایراد به عدم دقت در اعلام تاریخ قتل دکتر وفاداری در متن منتشره میباشد. در متن نوشته شده: | دکتر کسرا وفاداری پنجشنبه شب هفدهم ماه می ۲۰۰۵ در پاریس با ضربات کارد و توسط { ......} به قتل میرسد.| که این تاریخ صحیح نمیباشد چون بر طبق شواهد، تاریخ این جنایت مابین روز های دوشنبه و شه شنبه ۱۶ و ۱۷ ماه می (اردیبهشت ماه ۱۳۸۴)‌ بوده است.
همچنین در این متن تاریخ بازگشت ایشان روز جمعه اعلام شده که صحیح نمیباشد.

۲- دومین ایراد به مرتبط ساختن قتل دو نفر به نامهای فریدون. ف و جمشید.ر با قتل دکتروفاداری است که با پرس و جوی انجام شده آنچنان رابطه مشخص و عمیقی با دکتر وفاداری نداشته اند.

۳- سومین ایراد به این قسمت از متن وارد است: | دکتر وفاداری در سال ۱۳۷۵ پس از سالها دوری از ایران به جهت شرکت در کنگره جهانی زرتشتیان به ایران میرود،‌خانه بزرگ قدیمی را در شهر یزد خریداری و به مرکز فرهنگی و کتابخانه تبدیل میکند.| همانطور که اکثر دوستان کسرا و مردمی که وی را میشناسند میدانند بحث خرید منزلی در یزد، مربوط به سال ۸۲-۸۳ بوده و تاریخ ذکر شده صحیح نمیباشد و همچنین منزل ذکر شده هنوز در حال مرمت و بازسازی میباشد.

۴- چهارمین ایراد | دکتر وفاداری یک شب پیش از ترک ایران به بهانه جراحی قلب،‌بیش از سیصد تن از جوانان را به یک میهمانی در تهران دعوت و تا سپیده دم به شادی و پایکوبی میپردازد که این نکته از دید { ......... } مخفی نماند. | 
این دیگر شاهکار ترین کذبی است که در این متن آورده شده چون شب قبل از پرواز دکتر وفاداری مراسمی در دبیرستان فیروز بهرام تهران برگزار شد که ربطی به ایشان نداشته و ایشان فقط در مراسم حضور داشته اند و حدود ساعت ۹ شب به همراه ۲ میهمان خارجی که با ابشان بودند به منزل رفته و تدارک سفر دیدند و اصولا اگر میهمانی هم در قبلها برگزار میشده و ایشان حضور داشته اند هیچگاه بیش از ساعت ۱۰ شب در مراسم نمی ماندند چه برسد به اینکه تا سپیده دم به پایکوبی بپردازند.

من از دوستانی که گله مند بوده اند که چرا در مورد این اطلاعات مطلبی در اینجا درج نشده و تهمت ترسویی و یا همانند کبک بودن را به من میزنند سوال میکنم که وقتی از نظر من این مطلب دارای نواقص و اشتباهات گوناگون است و منتخبی از شنیده ها و حدسیات است چطور میتوانم سراز پا نشناخته به عنوان مطلبی داغ و تازه آن را به ذهن تشنه دوستانی بخورانم که برای گرفتن خبری راجع به دکتر وفاداری به اینجا می آیند و یه صحت و سقم اخبار اینجا اعتماد دارند؟؟؟

من هم مایلم به روشن شدن حقیقت....من هم دوست دارم که قاتل کسرا مجازات شود...اما تا زمانی که از طرف خانواده ایشان صحت این اخبار تائید نگردد....کماکان به عنوان اخیاری ناصحیح و پر از ضد و نقیض به آن نگاه میکنم.

باشد تا هرچه زودتر حقیقت آشکار و گناهکار به مجازات برسد.

ایدون باد.

چه زیباست گفتار مولانا که گوئی صحبت کسرا را شعر گفته

اگـــــر تـــو عاشقی غم را رهــــــا کن عـــروسی بین و مـــاتم را رهــا کــــن
تو دریـــا باش و کشتـــی را برانــــداز تو عالـــم باش و عالـــــم را رهــا کـن
چـــو آدم توبـــه کن وارو بـــــه جنـت چـــــه وزندان آدم را رهــــــــا کــــن
بـــرابـــر چرخ چــون عیســی مریــم  خــــر عیسی مـــریم را رهــــــا کــن
وگـــر در عشق یوسف کف بریـــــدی همـــو را گیر و مرهم را رها کــــــن
خیــــال و خواب درهم را رهـــا کـــن وگــر بیدار کــردت زلــف درهـــــــم
نفخت فیه من روحــی رسیــــــده ست غم بیش و غــــم کـــم را رهـــــا کـــن
مسلم کـــن دل از هستــــــی مسلــــــم امیـــــد نــامسلــم را رهــــــــــا کــــن
بگیـــــر ای شیــرزاده خــوی شیــران سگـــــان نـــا معلــم را رهـــــا کــــن
حریصـــان را جگــرخون بین وگرگین گـــــر وناسور محکم را رهــــا کـــن
بـــرآن آرد تــــو را حرص چــو آزر کـــه ابراهیــم ادهـــــم را رهـــا کــن
خمش زان نـــــوع کوته کن سخن را کــه الله گـــو اعلــم را رهـــــــا کــن
چـــو طالع گشت شمس الـــدین تبریز جهــــــان تنگ مظلـــم را رهــا کــن

از یار کسرا بشنوید در باره کسرا

بازهم قلم گرم و مهربان آرش عزیزم به گردش در آمده و گفته هر آنچه از دلش برآمده که هر چه هست جز واقعیت نیست....بخوانید.......

بخصوص شما ای ناشناس گرامی

در آخرین مطلب اسفندیار عزیز شخصی به اسم ناشناس نظراتی داده، بر آن شدم تا چند مورد را یادآور شوم:

 اول آنکه اسفندیار را همه آشنایان کسرا می شناسند و نیازی به مطرح کردن خود ندارد.

دوم اینکه شما در مورد کسرا شناخت بسیار کمی دارید، کجا یادتان هست که او در مورد اجرا نشدن اعتقادش سکوت کرده و نظاره گر باشد، او حتی به ظاهر هم قبول نمی کرد و اگر بر خلاف باورش عمل می کردند آن جمع را ترک می کرد، بارها چنین کرد.

سوم: مگر حواریون مسیح چند نفر بودند؟ پس انتظاری هم نمی رود که شما باورهای کسرا را بدانید.

ای ناشناس..... کجا بودی زمانی که کسرا چشم به در داشت تا اینکه شناسی، حالی از او بپرسد؟

ولی خاطرم هست کسرای عزیزم با چه هیجان و حرارتی برایم تعریف می کرد: دیشب اسفندیار اومده پیش من و با هم شام خودیم!

ناشناس هیچ فکر کردی کسرا چرا به یزد رفت؟ شاید خیلی ها بتوانند اینطور توجیح کنند که وی بازگشت به اصل خود داشت، ولی لازم است بگویم کسرا به من گفت: در اینجا(تهران) از همه ناامید شدم! ولی جوانهای یزد خیلی با انرژی و علاقه مند هستند.

 کسرا دلش از نا رفیقی رفیقان گرفته بود، از آنانی که برای امکاناتی که کسرا برایشان داشت می خواستنش، ولی آن به ظاهر دوستان نمک خوردند و نمکدان شکستند.

 بله، خیلی از به ظاهر دوستان از اینکه کسرا را به عنوان حامی  گروه های خود معرفی کنند ابا داشتند و تا گروهشان پر و بالی گرفت منکر وجود این پیر فرزانه شدند.

ناشناس، کسرا تنها در کلبه ای که با هم ساختیم زندگی می کرد. به قول خودش کلبه کسرا، اون از آدم ها دل بریده بود و به گیاهان کلبه دل خوش بود و اینکه، انگشت شمار دوستان واقعی دارد، که او را برای وجود خودش می خواهند نه چیز دیگر...

کسرا چون عاشق بود، جنس دوستی را خوب می فهمید و می دانست چه کسی برای چه منظوری دوستش می شود و گاهی همان آدم دشمن!

کسرا همیشه شکایت داشت از دورنگی های یاران ...

از دل برود هر آنکه از دیده برفت

 

اصلا قصد نداشتم دیگر اینجا چیزی بنویسم. میخواستم پس از جریان پیش آمده که تمامی وجودم را پر از غم و غصه نموده بود دیگر هیچ گاه سخنی از کسرا به میان نیاورم . چون کسانی که میبایست رهرو راه و مسلک او باشند علناْ به باورها و اعتقادات او پشت کردند.

اما امروز نتوانستم .........امروز به قدری دلگیر بود که حتی آن غم را هم فراموش کردم.به راستی شاید کسرا که رفت....شادی را نیز با خودش به یادگار برداشت و برد.

امروز جمعه پنجم خرداد ماه یکهزار و سیصد و هشتاد و پنج.....برای آخرین بار مراسم گرد هم جمع شدن به خاطر کسرا را برگزار کردیم وچقدر غریب بود کسرا امروز.

جرقه اش از میهمانی دوست و برادر فرهیخته و عزیزم بابک  آغاز شد.از میهمانی بعد از عروسی بابک و مهین.

در گرما گرم گرمای وجود کسانی که به خاطر این دو عزیز گردهم جمع شده بودند..... مینو.... این مهربانی که گوئی پاکترین قلب دنیا را به ارث برده است برایمان از خوابی گفت که دیده بود. از سعادتی که داشت و کسرا را به میهمانی خوابش دعوت نموده بود.برایمان گفت از آنچه کسرا در خواب به اوگفته بود......طلب نیایش برای روح بزرگش و یادآوری اینکه دوست میداشت که جوانان این آئین......یکدل و یکدست .......گرد هم بیایند و شاد باشند.

همه به فکر فرو رفتیم.......همه انگار بغضی فروخفته در سینه داشتیم که در حال سرباز کرده بود.........و قرار بر این شد که گرد هم بیائیم ..در جمعه اول هر ماه و به یادش باشیم.آشی پخته و نیایشی برای کسرا به جای آوریم.

هفتم بهمن ماه هزاروسیصد و هشتاد و پنج اولین جمعه بود......

و چقدر باشکوه.......چقدر زیبا.......هر که را که کسرا میخواست میتوانستی در آن جمع بیابی.....چنان شلوغ که حتی پیش بینی آش پخته شده هم اشتباه از آب در امد و به خیلی ها نرسید .......و در حیاط جای سوزن انداختن نبود ......همه با هم خوش و بش میکردند و شادمان بودند....همانطور که کسرا میخواست....و چه روحانی بود نیایش دست جمعی که برای کسرا خوانده شد.

همه شادمان از این فکر و توانائی برگزاری آن به امید ماه بعد با یکدگر دیده بوسی کرده و به امید دیدار هم از یکدگر جدا شدند و رفتند تا ماه بعد به عزیزانی که سعادت آمدن نداشتند بگویند که بیایند و ببینند و لذت ببرند.

ماه بعد در اسفند ماه دوباره گرد هم جمع شدیم.........

این بار هم آمدند آنانی که دوست داشتند کسرا را......اما کمتر...برخلاف انتظار......

قرار بر برگزاری در فروردین ماه نبود چون تولدش را میخواستیم گرامی بداریم....ولی مخالفت شد و گفتند که باید گرفته شود ؟؟!!!!!

چهارم فروردین ماه.......

خیلی نیامده بودند..........شاید نصف ماه قبل ......خوب طبیعی بود شاید......عید بود و مسافرت و ....

اول اردیبهشت ماه.......

غم انگیز ترین مراسم.....انگار کم کمک کسرا از یادها در حال رفتن بود....به هرکه زنگ میزدی با تعجب خبر از فراموشی میداد؟؟!!!!! آخر مگر همینان نبودند که یکدل و یکزبان قرار بر انجام این کار گذاشتند؟ پس چه شد؟؟؟؟؟

پنجم خرداد ماه.............

سکوت بود و سکوت......انگار همه به اجبار آمده بودند..........انگار براستی کسرا رفته بود.......گله مندیهای نهفته در سینه در حال فوران بود......کمتر میشد مهربانی بار اول را در چهره ها دید......غریبگی را بیشتراز آشنائی میدیدی ...........و چه خوب بود که ماه آینده دیگر مراسمی نداریم.........برای کسرا.......تا دیگر غصه مان نگیرد از فراموشی آدمها........

آی آدمها..........چرا اینقدر زود یادتان میرود......

و یک سوال : کسرا که بزرگ بوداین شد عاقبت ماندگاریش در یادها......وای بر ما که شاید ۱ ساعت بیشتر به یادمان نباشند......

چه می شود کرد.........زندگیست دیگر.....  

و چه خوش گفت:  از دل برود هر آنکه از دیده برفت....  

کسرا امروز کشته شد

 

... و کسرا امروز و امشب دوباره کشته شد......

....اینبار براستی از بین ما رفت......

....بدست کسانی که میپنداشتیم دوستش هستند.....

 دکتر شریعتی میگفت:

 انسان وقتی میمیرد که عقایدش را دفن کنند. امروز چنین شد.....نه با زور و نه با اسلحه.....با آرامش و بیخیالی و خودخواهی.......با لگد کوب کردن تفکرات کسرا......با له کردن عقایدش.....

کسرا و رنسانسی که در میان جماعت به وجود آورده بود مصلوب شد و از بین رفت.....دیگر کسی این سخن را که فلان کار را برای کسرا کردیم یا میکنیم را نخواهد پذیرفت......امروز آینه اهمیت دادن به نطرات و جایگاه دکتر کسرا وفاداری بود. و چه ناجوانمردانه به مسلخ میبرندش.

کسرا به راستی امروز درگذشت و به حقیقت از میان ما رفت....

کسرا را امروز کشتند....

کسرا امروز کشته شد......

مکان تالار ایرج.....ساعت ۵ عصر.