ناپلئون بناپارت گفته است:
در دنیا فقط از یک چیز باید ترسید و آن خود ترس است .
اولین شرط توفیق شهامت و بی باکی است .
نایاب ترین چیزها در جهان دوست صمیمی است .
دردها و رنج ها فکر انسان را قوی می سازد
کسانی که روح نامید دارند مقصرترین مردم هستند.
کسی که می ترسد شکست بخورد حتما شکست خواهد خورد.
یک روز زندگی پر غوغا و در شهرت و افتخار بهتر از صد سال گمنامی است.
پیروزی یعنی خواستن .
عشق گوهری است گرانبها ، اگر با عفت توام باشد.
عفت در زن مانند شجاعت است در مرد ، من از مرد ترسو همچنان متنفرم که از زن نانجیب
فداکاری در راه وطن از همه فضایل باارزشتر است.
داشتم فکر میکردم این حرفای ناپلئون چقدر شبیه حرفای کسرا هست....یا نه ....حرفای کسرا چقدر شبیه حرفای ناپلئون بود..... شباهتشونم ابنه که هردوشون دستشون از این دنیا کوتاهه.........مخصوصا کسرا.....که نیست ببینه بدجوری دارن خورد خورد فراموشش میکنن.
یه سری از آدما یا واسه خودشون ازش مایه میزارن.....یا سوء استفاده میکنن.....راستی یه سوال:
میگن قراره در غیاب خانواده کسرا.....براش مراسم بگیرن....تو یزد......کیا؟ درست نمیدونم.....فقط یه چیز خیلی آزارم میده..اونم اینکه واسه آدم بردن به یزد....قول برپائی بزم شب و مراسمی از این دست چقدر میتونه جواب گو باشه؟ یعنی ۲ تا اتوبوس پر کردن و بردن خیلی راحت نیست که ادم مثل آب خوردن قولشو میده......یا شایدم باشه...... نمیدونم.
در هر حال دوستانی که میخوان این کار روبکنن امیدوارم به خاطر کسرا مراقب باشن که یه وقت چیزی فدای چیز دیگه ای نشه یا اگرم میشه..ارزشش و داشته باشه.......اصول و قوائد کسرا یادمون نره..... یادمون نره که چی بودیم.......الان چی هستیم......
یه سوال دیگه هم که واسم خیلی جالبه سیستم مدیریت هیاتی هست که دوست دارم یه زمانی به اون بپردازم.سیستمی که برخی از دوستانی که میخوان تو یزد برنامه برپا کنن سایقه اونو خیلی خوب دارن.این سیستم میگه: وعده بده....قول بده.....بدون برنامه ریزی آدم جمع کن....بعد بزار خودشون گلیمشونو از آب بکشن بیرون. به همین راحتی.
امیدوارم مراسمی که برای کسرا برگزار میشه هم در شان اون باشه و هم برگزار کننده ها دلیل خوبی برای نبودن خانواده کسرا در این مراسم که در نبودشون داره برگزار میشه واسه مردم داشته باشن.
یه چیز دیگه....اگه گفتن یه چیزی هم قراره افتتاح بشه.......ولی راستش قرار نیست.....البته اگه حرفای برادرای کسرا دوباره عوض نشه.....منظورم افتتاح خانه یزد کوچکه......
و در آخر اینکه:
واسه روز درگذشت کسرا......روز از بین ما رفتنش همه هستن.......مثل اینکه نبودنا فقط واسه ولادته........ اگه شد روز تولدش تو تهران دوستاش دور هم جمع میشن.....به یاد کسرا و برای کسرا...... و نه برای چیزای دیگه....
شاد باشید.
جمعه شبها شاید برای بسیاری دلگیرانه سپری شود.جمعه ها از بسیاری وقت پیش چنین بود.بی انصافی است اگر از جمعه های شیرین هم سخنی نگویم ولی اگر بخواهم عادلانه قضاوت کنم.....بسیار کم بودند.
در سخن قبل از کسرا گفتم و از سال جدید و دعای سر سفره هفت سین.....از خواهش دل برای دیدن دوباره اش و سخن عقل که: یافت می نشود......گشته ایم ما.
سال گذشته....در همین وقتها.... جنب و جوشی عجیب من و آرش و سیامک و پانته آ و اردشیر و آناهیتاو سیسان و ........کاوه و کارن و ...... همه و همه را در برگرفته بود تا شاید بتوانیم با یاری یکدگر مراسمی را در خور آن بزرگ مرد در بنائی که با هوش و خرد کسرا در یزد از ویرانی نجات یافته بود برگزار کنیم....
هرچند که من ناچیزترین سهم را داشتم و در واقع هیچ نداشتم و زحمات به گردن دیگر همیاران بود.
مراسم به هرنحو و با همه کمی ها و کاستی ها برگزار شد.بسیاری به انجام آن خرده گرفتند و بسیاری نیز زبان به تمجید گشودند.غرض پاس داشت یاد کسرا بود و طلب آمرزش برای روح بزرگش در سالروز ولادتش و دور هم بودنی که او دوست میداشت و همیشه تاکیدش میکرد.
بسیاری منتظر بودند که پس از آن برنامه همان کسانی که برگزار کننده بودند دوباره گرد هم جمع شوند و با بررسی آنچه رفت سعی کنند در سال بعد برنامه ای منظم تر و بهتر بنا کنند که آنچه از زبان کاوه و کارن بر دلمان جاری شده بود مبنی بر اجرای هر ساله یادبود کسرا در زادروزش شادمان کرد و دلخوش....اما....................اما در طول سال اشارت هائی شد.....حرفهائی زده شد......و گاهی نیز فراموش شد..
تا هفته گذشته که گفته شد مراسمی هست....اما...........دیشب از همه جمعه ها دلگیر تر بود........و یک پیغام :
بدلیل عدم حضور براران وفاداری امسال مراسمی برای کسرا برگزار نمیگردد.
هنگام تحویل سال.........در کنار سفره هفت سین.......یادش کنید.....دلش و روحش شادترین لحظات را تجربه میکند......و به همین نیز قانع است..... فکر میکنم که باشد.
دوباره رسیدیم به اسفند ماه.
یه سال دیگم داره کم کم و به سرعت تموم میشه.
دوباره داره بهار میاد.....بوی سبزه...بوی خوش یاس....عطر افشانی گل شب بو.....همیشه بهارای تو باغچه......نسترن و سه نوبر.....ماهی قرمزای توی تنگ پراز آب....سفره هفت سین.....
دوباره ها و دوباره ها......پاس داشتن سنت ها و داشته ها....تبریک گفتنا و عیدی دادنا...
و....
و به یاد افتادن اینکه امسال چه عزیزائی پای سفره هفت سین و وقت تحویل سال پیشمون نیستن.
اونائی که رفتن پیش خدا......همشون آمرزیده باشن......همه اونائی هم که رفتن خارجه......خدا به همراهشون باشه....
اسفند ماه که تموم میشد...یعنی وقتی داشتیم به آخراش میرسیدیم به یادمون می اومد که تو همون تعطیلیای فروردین...قبل سیزده بدر یه مهمونی داریم.....یه جشن.....یه تولد........تولد یه نیک مرد..... تولد کسرا.
خوب یادمه یه سال نتونسته بود بره فرانسه پیش بچه هاش....آخه میگفت وقتی سال تحویل میشه آدم باید پیش خونوادش باشه....داداشا هم رفته بودن......اون سال هنوز تو همون باغ قدیمی خودش زندگی میکرد.....هنوز جریانات خونه یزد پیش نیومده بود.
شب ۲۷ اسفند.......عصری زنگ زده بود که برم سراغش.....وقتی رسیدم..شال و کلاه کرد و راه افتادیم رفتیم سمت تجریش.....نرسیده به میدون پیچیدیم توی یه کوچه که سراشیبی خیلی بدی داشت....منم هنوز دست فرمونی نداشتم ( البته حالا هم تعریفی نیست :) با ماشین خودش بودیم....چند بار نزدیک بود بزنم به در و دیوار ......اونم با همون حال همیشگیش که دوست داشت در عین مهربونی مثل یه معلم جدی به همه کار یاد بده و ایراداتشونو بگه داشت راهنمائیم میکرد که تصادف نکنم...
جلوی یه خونه که درش به یه باغ باز میشد گفت ماشین رو پارک کنم.رفت تو و درب رو باز کرد.منم رفتم داخل خونه....یه خونه بزرگ با کلی چیزای قشنگ و قدیمی.........
نفهمیدم خونه کی بود.....یعنی عادت نداشتم تا خوش چیزی بهم نگه سوالی ازش بپرسم.....یه سری وسایل میخواست....بعدم رفتیم تو پارکینگ..... یه پژو ۲۰۶ سفید اونجا بود. اونو برداشتیم و برگشتیم خونش.......شام رو با هم خوردیم.....دلش از همه پر بود.....از آدمائی که تنهاش گذاشتن.....از دوستانی که نبودن......نه که من خیلی پیشش میرفتم...نه....ولی خوب شاید حکایت لنگه کفش بودم....شایدم نه......نمیدونم.....
بیشتر دلتنگ خونوادش بود و مدام میگفت وقتی سال تحویل میشه باید همه دور هم باشن.........و گفت امسال میرم پیش بانو......
اونائی که کسرا رو میشناسن حتما بانو رو هم میشناسن.........یه مادر مهربون و آروم...با صفا و بی شیله پیله ....و چقدر کسرا رو دوست داشت.....
کسرا کار خودشو کرد.....۲۸ اسفند بلیط اتوبوس جور کرد......رسوندمش ترمینال بیهقی....... و رفت.......
هنوز تصویر دست تکوندادناش از پشت شیشه اتویوس و لبخند همیشه به لبش جلوی چشمامه.......یادش بخیر......
تولد کسرا........خیلی فرقی نداره که ۹ فروردین یا ۱۲ فروردین......مهم اینکه یادمون باشه که اون کی بود....چه کرد.....و چه ها میخواست انجام بده......یادمون نره که درقبالش چه ها کردیم و چه ها نکردیم.......یادمون باشه اگه سنگی رو به سینه میزنیم به یادمون بیاریم که روز آخرتی هم هست که باید جواب دروغ و دغل و راست و درستمونو بدیم.
قراره امسال هم توی یزد و در منزلی که یادگار کسرا هست مثل پارسال مراسمی به یادبود کسرا برگزار بشه.....اگه رفتین که هیچ....اگه نشد برین........لااقل موقع تحویل سال..به یاد اونم باشین......یه خدا بیامرزی از ته دل...............جای دوری نمیره.....میرسه بهش.....
فعلا همین.
شاد باشید و ماندگار......