تیرگان امسال هم بدون کسرا گذشت

تیرگان جشن آزادى ایران
اشکان خسروپور
 
«لطفاً از پاشیدن آب با سطل و اسراف آن خوددارى کنید.» جشن آبریزگان است و این نوشته بر در و دیوار کوشک ورجاوند کرج خودنمایى مى کند. درخت ها به کنار، حتى در و دیوارهاى پیر باغ هم دوست دارند حداقل امروز را خیس باشند. «فقط یک روز در سال، زرتشتى ها که مى خواهند بیایند اینجا و آب بریزند نمى دانم چرا نمى گذارند. مگر آب اینجا چاه نیست؟» این حرف ها از زبان یک هم کیش مى آید بیرون. مى دانم حرف دل خیلى ها هم هست. عاقبت آب باز مى شود. یک حوض، یک استخر و یک منبع آب مخروطى شکل، مى شوند منبع شادى گروهى از جوانان تا حداقل امروز را شاد باشند.  نمى دانم به فکر دوستان دیگرشان هستند یا نه؟ همان هایى که همین الان داشتند پاسخ نامه هاى سازمان سنجش را خط خطى مى کردند. همان هایى که امروز یا فردا باید در بزرگترین ماراتن علمى کشور شرکت کنند. ماراتنى که چندان هم به نفعشان نیست. ماراتنى که تا چند سال دیگر شاید تمام بشود.
•پشت صحنه
آدم هاى حاضر در کوشک ورجاوند سه گروه بودند: کودکان، نوجوانان و بزرگسالان. وسایل شادى امروزشان هم ساده بود: سطلى، نایلونى، کیسه اى کوچک یا هر چیزى که از آب پر شود. امروز این چیزها براى آدم ها از هر چیز باارزش تر است. بعضى ها هم که وضع بهترى دارند، تفنگ آبپاش آورده اند و محترمانه و «براى شگون و یک شوخى دوستانه» به هم دیگر قطره قطره آب مى پاشند.
به هر حال این آب پاشیدن ها بیشتر مخصوص کودکان و نوجوانان است. آنهایى که یک کم سنشان بالا رفته ، اگر کمى خوش اخلاق تر باشند، فقط خیس مى شوند. روى بدخلق ها هم آب نریزید که «این کارها آخر و عاقبت ندارد!»
یکى از همین جوان ها که به این بى عقوبتى دچار شده، عصبانى مى شود که «آدم ها مى آیند اینجا که خیس شوند، اگر دوست نداشتند مى رفتند چیتگر، هم نزدیک تر است، هم بزرگتر.»
آدمى آن طرف تر، شاید مسئول، روشنشان مى کند که حواستان به پشت صحنه هم باشد، که موبایل یک نفر خیس شد، که ظرف کسى دیگر شکست حواستان باشد!
شاید هم باید به بزرگتر ها حق داد. به هر حال این بیشتر جوان ها هستند که جنب و جوش و تحرک و انرژى دارند. پیرترها این روزها دوست دارند استراحت کنند. رسمى تر شاید برخورد کنند. اما آنها ظاهراً بدشان هم نمى آید یادى از گذشته ها بکنند. شاید هم به همین دلیل اینجا مى آیند.
•جشن آب هاى خروشان، جشن آزادى ایران
جشن تیرگان یا آبریزگان از آن جشن هایى است که سابقه اى دور و دراز دارند. بعضى مى گویند که در زمان پادشاهى فیروز ساسانى، ایران هفت سال را در قحطى و خشکسالى به سر برد. مردم هم از این خشکسالى ناچار روى به دشت و بیابان کردند و پروردگار را ستایش کردند تا شاید خشکسالى تمام شود و شد. بعد از هفت سال، ایران دوباره سیراب شد و ایرانیان هم به شکرانه این اتفاق، آب را به روى هم مى پاشند. البته بد نیست بدانیم که «هفت» در ادبیات ایران و حتى در گوشه اى از ادبیات جهان، نماد کثرت و اغراق بوده است و گروهى مى گویند این جشن در زمان منوچهرشاه، باب شد. در زمانى که ایران و توران با هم جنگیدند و افراسیاب، شرط آزادى ایران را پرتاب تیرى از قله البرزکوه تعیین کرد و آرش کمانگیر بزرگ ایران با پرتاب «تیر»، آزادى ایران را سبب شد و به شکرانه این آزادى است که ایرانیان تیرگان را جشن مى گیرند.
•کوشک
به محیط باغ برمى گردیم. ساعت ۲ بعدازظهر است. اما آدم ها انگار زیاد متوجه گذر زمان نیستند. با سطل، سبد، تفنگ، دست یا هر چیزى که دم دستشان مى آید روى هم آب مى پاشند. بعضى ها هم که سطل ندارند خودشان را با لباس و بدون کفش انداخته اند وسط استخر. استخرى که تا ۵۰-۴۰ سال پیش حق استفاده اش را فقط اعضاى «سازمان جوانان زرتشتى» داشتند و امروز همه.
ساعت ۳۰/۲ که شد، آب هم قطع مى شود. همراه با قطع آب همه جوانان یک صدا سرایدار باغ را صدا مى زنند. از زمانى که بچه بودم و اینجا مى آمدم، او هم بوده کسى که شاید اگر نبود این باغ بعد از این همه سال سرحال و سرزنده نمى ماند. بعد از زمانى حدود ۴۰ یا ۵۰ سال از زمانى که وقف شده بود. آن زمان ها خیرى به نام دکتر ورجاوند این زمین را با تمام وسعتش وقف مى کند. بعد هم عده اى دیگر دور هم را مى گیرند. سالن مى سازند. اتاق و استخر و انبار مى سازند و اسمش را هم مى گذارند «کوشک ورجاوند». هر بار هم که قصد ورود به باغ را دارى تابلویى زده اند که «کوشک ورجاوند - ویژه زرتشتیان» و این طور که مى شنوم غیر از جشن سده در بقیه روزها فقط زرتشتى ها اجازه داخل شدن دارند.
•تیرگان در طبرستان
از قرار معلوم برگزارى این جشن تنها مختص زرتشتیان نیست. ایرانیان دیگرى هم هستند که مى توان برگزارى این جشن را با کمى تغییر در نامگذارى، بینشان پیدا کرد. اهالى طبرستان از این گروه هستند که نام جشن تیرگان را «تیرما سیزه شو» گذاشتند و آن را شب سیزدهم تیرماه برپا مى دارند. البته این جشن با رسومى همچون حافظ خوانى، خوردن گندم برشته،... همراه است (رسومى که جزء مناسک تیرگان هم هست). این طور که محمود روح الامینى پژوهشگر مردم شناس مى گوید این رسم فقط در بعضى شهرها و روستاها قابل مشاهده است که از آن جمله اند: سوادکوه، سنگسر، شهمیرزاد، فیروزکوه، دماوند، بهشهر، نوشهر، آمل، بابل، سدى طالقان و....
•یادى از غول بزرگ
این بار ساعت حدود ۵ است.  دست ها بالاخره خسته شده اند. انرژى ها ته کشیده. جوان ترها مى گویند: «باترى مان تمام شده.» اما لبخند و شوخى را جایگزین آبپاشى مطلق کرده اند. آدم ها خیال ندارند این روز را به همین راحتى از دست بدهند. به خصوص که دیگر نیستند عده اى که چهره وحشتناکى از سال بعدشان مجسم کرده اند. از حالا به فکر رویارویى با غول کنکور هستند و اینکه سال بعد در چنین روزى آنها به جاى دوستانشان خانه نشین اند. بعضى هم دلدارى مى دهند که: «نگران کنکور نباشید. دانشگاه آزاد که هست.» و براى دلدارى، آب مى پاشند.
•تیروجشن
تیروجشن، اسمى است که زرتشتیان کرمان به تیرگان داده اند. آنها هم مثل دیگر زرتشتیان جشن شان را در روز تیر از ماه تیر مى گیرند. سالنمایشان این را مشخص مى کند. سالنماى (تقویم) زرتشتیان براى هر روز ماه، نامى ویژه برگزیده است که نام ۱۲ ماه سال هم درمیان آن هست و هر وقت که نام روز با نام ماه برابر شود، آن روزها را جشن مى گیرند و براى نامیدن آن پسوند (گان) به انتهاى نام ماه مى افزایند و مى خوانند: تیرگان، مهرگان....
اما چرا تیروجشن؟ یکى از کرمانى هاى همراهم مى گوید: «لهجه کرمانى ها این طورى است. کرمانى ها براى عزیز جلوه دادن چیزى به آن پسوند (او) مى دهند مثلاً پسرو ، دخترو. کرمانى ها هم مثل بقیه زرتشتى ها رسم (تیر و باد) را یادشان هست.  رسمى که در آن نخى رنگارنگ و تابیده به هم را در روز جشن تیرگان به مچ مى بندند و در روز باد از ماه تیر (روز بیست و دوم همان ماه) به باد مى دهند. در کتاب از نوروز تا نوروز نوشته موبد کورش نیکنام مى خوانیم: «رنگ این نخ ها عموماً هفت رنگ و به نشانه رنگین کمان است و مردم در روز باد، این نخ ابریشمى هفت رنگ را از دست باز مى کنند. در جاى بلندى مانند پشت بام مى ایستند و آن را به باد مى دهند تا گذر تیر آرش به یارى ایزد باد را یادآور باشد.» در کرمان اما به این نخ تیرو مى گویند و زمان بر باد دادن نخ ابریشمى، یادشان هست که بخوانند:
تیر برو باد بیا
غم برو شادى بیا
محنت برو روزى بیا
خوشه مروارید بیا
تیرگان خجسته باد
ساعت شده حدود ۳۰/۶. خیلى ها رفته اند. خیلى ها تازه آمده اند. آب را دوباره باز کرده اند. اما هیچ کس دل و دماغ بازى را ندارد. آنهایى هم که آمده اند به فکر آب نیستند. یکى مى گوید: «از آب بازى بدم مى آید. حوصله اش را نداشتم، دیر آمدم.» این پسر جوان احتمالاً ابهت پیرمردها و پیرزن هایى را ندارد که با یک نگاه، دنیایى را از شوخى و بازى پشیمان مى کنند؛ به همین خاطر هم خشک مانده اند.
من هم بساطم را جمع مى کنم تا برسم به خانه. خانه که رسیدم سیل تبریکات جشن بزرگ ایرانیان بر سرم سرازیر. جشنى که زمانى ۹ روز هم برگزار مى شده با شکوه و جلال بسیار. یکى از این پیام ها مرا به یاد شکوه تیرگان انداخت. به یاد زیبایى آن دوران. حماسه آرش، یادمان مرز پرگهر، بارش مهر، نماد آناهید. تیرگان خجسته باد.
 

کیستم و به کجا میروم؟ کجایند که دستگیری کنند؟

 

دوست عزیزی در قسمت نظرات بر من خرده گرفته که چرا سایت کسرا بدون مطلب مونده اونم سایت کسی که سراپا حرف و آموزش و زندگی هست.

من هم با نظر این دوست عزیز کاملا موافقم اما چه کنم که یکدست صدا ندارد و شوربختانه همصدائی هم نیست برای کمک.

من از سال ۸۰ افتخار آشنائی با دکتر کسرا وفاداری رو داشتم.درست از زمانی که یتااهو جنینی بود که توسط فکر کسرا و پردازش جوانانی که در گرد او بودند در حال شکل گیری بود.من بصورتی کاملا تصادفی و توسط دوستی به یکی از این جلسات وارد شدم.اون موقع اینترنت داشت جای خودش رو در میون مرم عادی باز میکرد و روز به روز به کاربرانش افزوده میشد.خیلی ها اسامی جدیدی به گوششون خورده بود مثل : وب سایت....سایت شخصی.....معرفی در شبکه جهانی و .... و اومده بودند که برای این دین و فرهنگ کاری بکنند.

خوب بنا به شرایط اون موقع خیلی با حرارت و پرانرژی سعی کردم که در تولد جنینی که هنوز اسمی هم نداشت کمک کنم.جلسات متعدد و بحث های گوناگون.....بحث های بی خود و با خود...جدل های نابرابر......و در تمامی این اوقات کسرا همانند یک پدر میداندار جولاندهی فرزندانش بود و هر کجا که صلاح میدید وارد معرکه میشد.

درست به خاطر میارم روزی رو که روانشاد مهرانگیز خانم ( مادر کسرا ) به سالنی اومد که ما دور میز چوبی قدیمی نشسته بودیم و کسرا مارو معرفی کرد و گفت که چه خیالی در سر داریم و صحبت های شیرین مهرانگیز خانم که بهمون امید و قوت قلب میداد.

از اون روز من شیفته خلقیات و نوع برخورد و شیوه و منش زندگی کسرا شدم. تا اونجا که بعضی وقتها با گرفتن وقتی تلفنی به نزدش میرفتم تا منو راهنمائی کنه.....

اینا رو دارم میگم که اون عزیزانی که با توپ پر و ادبیاتی که برازنده هیچ ایرانی مکتب رفته ای نیست....بدونن که اگه من امروز برای کسرا مینویسم...چندان با او غریبه نیستم.....در این چند سال چیزهائی از اون یادگرفتم که تا آخر عمر آویزه گوشم و همراه و همیار من خواهد بود..پس تا توان دارم مینویسم و میگویم....از کسانی میگویم که هر آنچه اکنون دارند از کسرا است ولی هرجا مینشینند خود را به عنوان مالک نداشته های اکنون خود جا میزنند.

میخواهم بگویم که اندکی هم به کسرا فکر کنند و به خاطر او دست از دغل بازی بردارند.

اگر کم مینویسم به خاطر اینست که نوشتن در اینجای سخت است و طاقت فرسا.......ولی من هم گله دارم....از شمایگانی که بدینجا میآئید و بدون پرداخت دین خود به کسرا میگذرید و میروید.

شما نیز باید بنویسید از کسرا و برای کسرا.....از آن روزی که آدرس EMAIL برای کسرا گذاشتم تا مطالبی برای کسرا بنویسید تا کنون هیچ نگاشته ای را دریافت نکردم...پس بر من خرده مگیرید و بیائید و در بارور نمودن این نهال یاریم دهید.

هرآنجه از کسرا و برای کسرا میخواهید برایم بفرستید تا به نام خودشما در این محل نهاده شود به تماشای دیگران:‌kasra_weblog@yahoo.com