از یار کسرا بشنوید در باره کسرا

بازهم قلم گرم و مهربان آرش عزیزم به گردش در آمده و گفته هر آنچه از دلش برآمده که هر چه هست جز واقعیت نیست....بخوانید.......

بخصوص شما ای ناشناس گرامی

در آخرین مطلب اسفندیار عزیز شخصی به اسم ناشناس نظراتی داده، بر آن شدم تا چند مورد را یادآور شوم:

 اول آنکه اسفندیار را همه آشنایان کسرا می شناسند و نیازی به مطرح کردن خود ندارد.

دوم اینکه شما در مورد کسرا شناخت بسیار کمی دارید، کجا یادتان هست که او در مورد اجرا نشدن اعتقادش سکوت کرده و نظاره گر باشد، او حتی به ظاهر هم قبول نمی کرد و اگر بر خلاف باورش عمل می کردند آن جمع را ترک می کرد، بارها چنین کرد.

سوم: مگر حواریون مسیح چند نفر بودند؟ پس انتظاری هم نمی رود که شما باورهای کسرا را بدانید.

ای ناشناس..... کجا بودی زمانی که کسرا چشم به در داشت تا اینکه شناسی، حالی از او بپرسد؟

ولی خاطرم هست کسرای عزیزم با چه هیجان و حرارتی برایم تعریف می کرد: دیشب اسفندیار اومده پیش من و با هم شام خودیم!

ناشناس هیچ فکر کردی کسرا چرا به یزد رفت؟ شاید خیلی ها بتوانند اینطور توجیح کنند که وی بازگشت به اصل خود داشت، ولی لازم است بگویم کسرا به من گفت: در اینجا(تهران) از همه ناامید شدم! ولی جوانهای یزد خیلی با انرژی و علاقه مند هستند.

 کسرا دلش از نا رفیقی رفیقان گرفته بود، از آنانی که برای امکاناتی که کسرا برایشان داشت می خواستنش، ولی آن به ظاهر دوستان نمک خوردند و نمکدان شکستند.

 بله، خیلی از به ظاهر دوستان از اینکه کسرا را به عنوان حامی  گروه های خود معرفی کنند ابا داشتند و تا گروهشان پر و بالی گرفت منکر وجود این پیر فرزانه شدند.

ناشناس، کسرا تنها در کلبه ای که با هم ساختیم زندگی می کرد. به قول خودش کلبه کسرا، اون از آدم ها دل بریده بود و به گیاهان کلبه دل خوش بود و اینکه، انگشت شمار دوستان واقعی دارد، که او را برای وجود خودش می خواهند نه چیز دیگر...

کسرا چون عاشق بود، جنس دوستی را خوب می فهمید و می دانست چه کسی برای چه منظوری دوستش می شود و گاهی همان آدم دشمن!

کسرا همیشه شکایت داشت از دورنگی های یاران ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد