وقتی رفت...آن زمان که هنوز از فهم نبودنش عاجز بودم صداهائی از گوش و کنار آزارم میداد که میپرسیدند: پس از رفتنش آنچه که دارد چه میشود؟ و جوابی که به آنهائی که چنین صداهائی ازنهادشان خارج میگشت میدادم فقط سکوت بود و تلخ لبخندی که برروی لبانم میماسید.
نمیتوانستم بفهمم که در آن زمان که همه اندوهناک رفتنش بودیم چنین زالو هائی کوچک بدون توجه به اینکه کسرا که بود و چه میخواست در پی مکیدن باقی مانده هائی از او بودند که شاید در زمان بودنش مجالی برای چسباندن خود به او نمیافتند. در واقع خود کسرا چنین اجازه ای را به این موجودات حقیر نمیداد که بتوانند از او سواستفاده کنند.اما حالا دارم کم کم این زالو ها را بهتر و بیشتر میشناسم. حالا که به سالگرد رفتنش کمتر از ۲ ماه مانده است.
شناختن صورت واقعی افراد زیاد سخت نیست اما ممکن است به زمان نیاز باشد تا اینکه حقیری و کوچکی انسانها را بتوانی بشناسی.
زمانی بود که کسرای مهربان را چنان آزار میدادند تا جائی که با چشمانی بهت زده از ناجوانمردی های شاگردانش افسوس میخورد و در خلوت خویش از دستشان مغموم. اما هیچگاه به رویشان نیاورد.
آن زمان که ناجوانمردانه از چیزی که آفریده بود جدایش کردند ....زمانی که تفکر والایش موجب زایش یک حرکت فرهنگی عظیم و نادر در جامعه ما شده بود کسانی پیدا شدند که بودنش را تاب نداشتند و همه کار کردند تا با دلی شکسته و مالامال از اندوه.... کسرا......این مهربان مرد......خود را کنار بکشد تا نهالی که خود کاشته بود شاید با آغوش نادانی دیگران بزرگ شود.
و جالب اینجاست که هنوز از نبودنش یکسال هم نگذشته که گدایان در خانه اش که روزگاری به تصور خام ارباب شدن دل صاحب خانه را که نه نشکستن..خورد نمودند .. دوباره برگشته اند و با دریوزگی خاص خود دست گدائی به سمت یادگار کسرا دراز نموده اند.
کسانی که کوچکی خود را با استفاده از نام کسرا که حتی از دادن لقب دکتر و یا پرفسور ( که به راستی بود ) که دیگران با این عناوین میخواندندش تنفر داشت بزرگ میکنند...بدانند که حقارتشان بر همگان معلوم است و روزگاری افکار پوسیده و کپک زده شان برای همگان چون روز روشن پدیدار خواهد گشت.
کسانی که فکر میکنند میتوانند میراث خوار باقی چیزهائی باشند که تا کسرا بود امکان نداشت به آنها دست پیدا نمایند..... بدانند که اکنون به همت خانواده گرامی آن عزیز از دست رفته و همچنین دوستان راستین کسرا چیزی نصیبشان نخواهد شد.حتی اگر از خودشان هم ماجرا های پلیسی خلق نمایند که ممکن است دیگرانی را که به کسرا نزدیکتر بوده اند را با این طرفند از سر راه بردارند.
کسانی که از یادگشت های کسرا در پی سو استفاده هستند و یا با تملق و چاپلوسی سعی بر آن دارند که از کارهای فرهنگی و اجتماعی او به نفع خود برداشت کنند و همچون کبک سر در برف فرو نموده اند......این مطلب را تلنگری بدانند که اگر همچنان به رفتار خود ادامه دهند ممکن است به زودی اعمال و رفتارشان را بر روی میز قضاوت همگان بگذارم که در آن صورت نه از حیثیت اجتمائی این افراد چیزی باقی خواهد ماند و نه از آبروی نداشته شان.
به امید روزی که آدمیت انسان را لباس زیبای برون خویش نمائیم.
ایدون باد.
اسفندیار عزیز. به خوبی می دانم. آنانکه می بینند آنچه را که دیگران نمی بینند دردشان بیشتر و آتش درونشان شعله ورتر است. پس صبورباش...
غمین مباش که آنچه می بینی و درمی یابی همان درد دیرینه ای ست که ظاهرا درمانی برایش نیست. نبودن اجباری انسانی های بزرگ درست از زمان حیات و زنده بودنشان شروع می شود آنزمان که گویی تمام عالم و آدم در مقابل کلام آنها می ایستند تا کلامشان به دل های منتظر و عقل های جستجوگر نرسد و در نهانخانه دل دردمند آنها باقی بماند. و وسعت این زشتی گاه آنچنان فراگیر می شود که پرده ای سیاه برروی بزرگی و کرامت دوست داشتنی آنها انداخته می شود تا روشنایی اندیشه شان به دل ها نفوذ نکند. آنزمان است که تا قصد می کنی به بزرگی شان اظهار ارادت و میل کنی از تو به ناکجاآباد می گریزند.
اینها را گفتم که بگویم انسان های بزرگ را مردمان آنزمان که هستند و بودنشان در همه جا حس می شود دور از چشم بیداران می کشند. تا مخاطبان آنها به درد فراموشی دچار شوند. پس وای به روزی که به قصدشان که همانا نبود آنهاست برسند. آنزمان مطمئن باش حتی یاد آنها را هم مثله می کنند و از دیگران می دزدند تا چه رسد به یادگارهای آنها و این همان رسم مزخرف دنیای خاکستری رنگ انسانی ست.
اما نور و روشنایی را هرچه قدر مخفی کنند تاثیرگذارتر ظاهر می شود و چشم بینندگان و منتظران را بسوی خود می کشاند.
کسرای عزیز چیزی را مایملک همیشگی خود نمی دانست و به نظر من آنچه را که داشت نه متعلق به شخص خود که جاودانه های خاندانی می دانست که می باید به نسل های چشم به راه و منتظر بعدی برسد. چرا که اگر غیر از این بود در سالهای آخر عمر کلبه ای کوچک از خاطرات خوش و ناب گذشته را در اوج سادگی برای زندگی کردن انتخاب نمی کرد و به بازآفرینی زیبایی های ساده گذشته همت نمی گمارد.
کسرا با تمام دوست داشتنی ها و یادگارهایش امروز جاودانه تر و درخشنده تر از هرروز دیگری ست و آنچه بددلان می کنند تقلایی حقیر بیش نیست پس بگذار دلخوش باشند...
آقای اسفندیار لطفا بیشتر در مورد این موضوع بحث کنید.