به «زرتشت» پرداختن، گذر از بیابانى سخت را ماند، که به کوه هایى صعب العبور و دره هایى ژرف و عمیق خاتمه یابد. این همه مانع از فاصله اى است که بین ما و دوران حیات زرتشت قرار گرفته، به وجود مى آیند.
دانشمندان غرب، به خصوص اروپاییان پس از وقفه اى چند هزار ساله، از حدود ۳۰۰ سال پیش دوباره و این بار با جدیتى زرتشت شناسى را پى گرفته اند. این تلاش ها که با انجام تحقیق درباره «ادیان ایران باستان» توسط «هاید» آغاز مجدد یافت تحولات شگرفى در شکل گرفتن تمدن پس از رنسانس اروپا را موجب شده و هنوز هم ادامه دارد.
• تولد اشو زرتشت
بنا بر قول مشهور خرداد روز از ماه فروردین (ششم فروردین) روز تولد وى است. با اتکا به زبان «گاثه ها» و نتیجه تحقیق بیش از ده تن از فلاسفه، مورخین و دانشمندان باستان، چه پیش از میلاد و چه پس از آنکه برانگیخته شدنش را ۶۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح ذکر کرده اند، مى بایست تاریخ دقیق تولدش را «ششم فروردین ماه سال شش هزار و چهارصد و هفتاد قبل از میلاد مسیح» دانست.
در چنین روزى و در حالى که صداى خنده اش به وضوح تمام شنیده مى شد، از مادرى پارسا به نام «دغدو» دخت «فراهیم» زاده شد.
وقتى پدر «پور وشسپ» علت خنده نوزاد را از کاهنان و بزرگان جویا مى شود به او مى گویند که: نوزادان دیگر به هنگام تولد پایان زندگى را مرگ و تباهى مى بینند، بدین سبب مى گریند. اما این نوزاد، پایان زندگى را سعادت و خوشبختى و نور مى بیند، بدین جهت مى خندد.
|
|
بدان گه که صبح زمان دیمه داد/ زراتشت فرخ ز مادر بزاد/بخندید چون شد ز مادر جدا/ درخشان شد از خنده او سرا/عجب ماند در کار او باب او/ و زان خنده و خوبى و آب او/به دل گفت: کین فره ایزدیست/ جز این هر که از مادر آمد گریست
اشاره به این خنده در «دینکرد» و «زات سپرم» آمده و در تاریخ هاى بازمانده از یونانیان نیز ذکر شده است و این اعتقاد راسخ زرتشتیان به تقدس زندگى و سرور و شادى در زندگى را بیان مى کند.
• چکیده اى از دوران بالندگى
آغاز زندگى «زرتشت» اهریمن را نگران چگونگى ادامه زندگى اش مى کند به همین سبب از همان ابتدا طرح هایى براى نابود کردنش به اجرا مى گذارد.
اما در هیچ یک از آنها موفق نمى گردد چرا که اهورا مزدا مقدمات تولد و ظهورش را از آسمان ها و به توسط فرشتگان نگاهبانش بر روى زمین مهیا کرده است.
چون زاده شد «سرون» سخت به هراس افتاده بر خود لرزید. پس به چاره جویى اندر شد. جمله جادوان و بدکاران را فراخوانده به آنان هشدار مى دهد که این پیامبر _ جادو، افسون و دروج را از بنیان بر خواهد کند. پس سه تن برگزید تا کار زرتشت بسازند و فروغش را قبل از تابیدن خاموش کنند.
پس در خانه نوزاد «زرتشت» آتشى برافروختند. مدتى سپرى شد، مادرش فرا رسید. سراسیمه به طرف کودک دویده گمان مى کرد که او سوخته است. اما وى را میان آتش به بازى سرگرم یافت.
«سرون» چون از حیله خویش سودى نبرد، بر آن شد که کودک را در گذرگاه بزرگى از احشام قرار دهد تا جان سپارد. اما نخستین گاوى که به کودک رسید، ایستاد و خود را سپر وى قرار داد، جان پناهى برایش ساخت تا دیگر حیوانات گذشتند. بى آنکه به کودک آسیبى برسانند.
پس آن جادوگر بزرگ، کودک را در بیابان و نزد گرگان رها کرد تا طعمه ددان گردد. اما چون گرگ ها به کودک نزدیک شدند به وى آسیب نرسانده، همین هنگام دو بز به میان درندگان آمده کودک را شیر مى دهند.
در میان دسیسه ها و نیرنگ هاى کاهنان عصر، زرتشت همچنان مى بالید و بزرگ مى شد. هر چه بزرگ تر مى شد، بیشتر با کردار هاى زشت و خلاف اخلاقى این کاهنان حیله گر مخالفت مى کرد.
«پور وشسپ» پسر را نزد پیرمرد دانایى به نام «برزین کورس» به شاگرد ى نهاد. «زرتشت» از هفت سالگى تا پانزده سالگى نزد این پیر دانا تحصیل کرده و دانش آموخت. در این مدت با ذوق و حرارت هر چه بیشتر به کسب علم پرداخت. او با ژرف نگرى در طبیعت پیرامونى خویش و تفکر و تعقل در پدیده ها، نسبت به آنچه کاهنان عصر مى گفتند، روى خوش نشان نمى داد. چنان که هنگام خواندن «ورد» توسط کاهن براى یک ظرف شیر آن را مى ریزد. پس کاهنان انجمن کرده به «پور وشسپ» گفتند: زرتشت فرزند تو از نیروى ادراک درست و روان سالم بهره مند نبوده، پندپذیر نمى باشد.
پدر برآشفت و به فرزند گفت: من مى اندیشیدم مرا پسرى آمده که «اشرون» و «ارتشتار» و «واستریوش» است. اینک مى نگرم که به روان و کردار تباه مى باشد! زرتشت به پدر پاسخ مى دهد: من همان هستم که مى خواهى.
چنانکه از این داستان هویداست راى کاهنان و کرپ ها آن چنان در مردم عصر نفوذ داشته که بدون رضایت ایشان کارى صورت نمى پذیرفت و سخن آنان براى مردم حجت شمرده مى شده است.
چون به پانزده سالگى رسید، برادران از پدر طلب سهم الارث کردند. پسران هر یک صاحب بهره و مالى شدند. در خانه پدر یک «کُشتى» بود، زیبا و بلند. «زرتشت» آن را از پدر طلب کرده و اندر میان بست و همیشه با خود داشت، در رواج دین از برکت آن کشتى کوشش ها کرد.
تازه کمربندى را که نشانه بلوغ و مقام مردانگى بود، توسط پیرمرد دانا و استاد «برزین کورس» که مرشدش بود بر کمرش بسته شد که میان ایرانیان و تورانیان جنگ درگرفت. (۱۵ سالگى)«زرتشت» جوان همچون دیگر همسالان لباس زرم پوشیده به دفاع از سرزمینش شتافت. در هنگام جنگ، جوانان بسیارى را مى دید که چگونه به تیغ دروغ پردازان و کج اندیشان از پاى درآمده و بى گناه کشته مى شوند.دل نوجوان به درد آمده لباس زرم از تن بیرون کرده به تیمار و مراقبت از مجروحان جنگ پرداخت. چرا که سرنوشتش «مرهم» نهادن بر زخم ها، رنج ها و آلام مردم بود. نمى توانست نسبت به درد هاى جسمانى و روحانى مردم بى تفاوت باشد.او جهان را نقطه تلاقى دروغ و راستى، زشتى و زیبایى و ظلمت و نور مى دانست و از اینکه در دوران او پلیدى و دروغ بر نیکى و راستى پیروز مى شود رنج مى برد. همیشه در این فکر بود تا راهى براى غلبه نور بر ظلمت بیابد.
جنگ پایان گرفت و آثار سوم آن همچنان پا برجا بود. زرتشت جوان نیز همچنان به تیمار یتیمان و درماندگان مى پرداخت. تا آنکه زمان این اثرات دهشت بار را از میان برد. (۲۰ سالگى)
در حالى که «هسته» اصلى تفکرات زرتشت در حال شکل گیرى بود با خود مى اندیشید چگونه مى تواند، راهى شایسته و نیکو براى رفاه مردمان بیابد؟ چگونه مى تواند گمراهان را راهنما باشد؟ پس خانمان را رها کرده در راه یافتن راه بهتر و اندیشه کردن به کوه سبلان عزیمت کرد، تا در گوشه اى خلوت به راز و نیاز با خدا و یارى خواستن از اهورا مزدا مشغول شود. پس ده سال انزوا گزیده عزم آن داشت، آنقدر در خلوت خود بماند تا راهى براى رستگارى مردم بیابد. کمتر مى خوابید و کمتر مى خورد و بیشتر مى اندیشید.
در واپسین روز هاى نیمه اول اردیبهشت، بهمن به نزد زرتشت فرود آمده و مى پرسد: کیستى و کام و آرزویت چیست؟ پاسخ مى دهد منم زرتشت: آن کس که با دروغگویان پیکار مى کند و دوستدار پیروان راستى است. آرزویم این است که دوست نیرومندى از براى پیروان راستى باشم تا در جهان فرمانروایى خوب برقرار سازم.
زرتشت پرسید: نخستین بهى و دومین و سومین بهى کدامند؟ اهورامزدا به پاسخ گفت: نخستین بهى «اندیشه نیک»، دومین بهى «گفتار نیک» و سومین بهى «کردار نیک» است.
زرتشت پرسید: آن دو گوهر قدیم کدامند و چگونه اند؟ پاسخ شنید: آنکه «دروند» و دروغ کردار و کج اندیش است پیرو انگره مینوست، پس کام خوش نیابد و سرنوشت تباه خواهد داشت و آنکه پرهیزگارى و راستى را پیشه کند، پیرو سپند مینوست، پس فزونى در خیر، خوشکامى و سرنوشتى نیک خواهد داشت.
این اولین همپرسگى زرتشت و اهورامزداست. زرتشت از هفت همپرسگى و پاسخ براى همگى پرسش هایش از کوه فرود مى آید و به نزد مردم باز مى گردد تا با دانش و خرد نیکوى خویش مردم را به سوى اهورامزدا، نور، سعادت و خوشبختى در زندگى این جهانى و زندگى واپسین رهنمون شود.
• برانگیخته شدن
چنان که اشاره شد، اصول اعتقادى زرتشت در همپرسگى اول با اهورامزدا پى ریزى شد که همانا «اندیشه، گفتار و کردار نیک» است اصولى که هیچ نیازى به طول و تفصیل و یا تفسیر توسط روحانیت رسمى نداشته و ندارند. آموزه هاى این برانگیخته ایرانى از فرط سادگى نیاز به هیچ مغ یا کاهنى نداشت. چنانکه خود وى در رد کاهنان و کرپ ها و اینکه دین او نیازى به آموزش هاى سخت و دست و پاگیر ندارد، از آنها با عنوان جادوگرانى نام مى برد که مردم و پیروان او را پراکنده مى سازند. از براى کسب مال و منفعت مردم را به بدى آموزش مى دهند. او آموزش هاى آنان را موجب تباهى زندگى مى داند چون همواره مردم را از چیز هایى مى ترسانند که آنها را در مستى و بى خبرى نگاه داشته و وادار به قربانى کردن چهارپایان سودمند مى نمایند.
با صدایى رسا فریاد مى آورد که: اى مردم «آموزگار بد همه چیز را بد مى آموزد.» و آموزه هاى خویش را اینگونه مى شناساند. «منم آن کس که سرود گویم اهورامزدا را سرود هایى آنچنان که کس نسروده و نشنوده.» آنچه در این سرود قابل تامل و تفکر است، معرفى زرتشت به عنوان نخستین کسى است که اهورامزدا را مى ستاید.او رسالت خویش را در برقرارى صلح و سازش و براندازى «دروج» مى داند. «تنها عبادت و راه خشنودى اهورامزدا انجام کردار نیک پارسایى است. بدى و بدان را برانید و پیرو راستى و کار و تلاش نیکو باشید.»
از دیدگاه زرتشت انسان مسئول اعمال و گفتار خویش است. او هیچ قضا و قدرى را در تعیین روش زندگى موثر نمى داند. آدمى در جهان بینى زرتشت مقامى بسیار والا دارد. آنگونه که با آزادى در انتخاب راه و روش درست یا نادرست، توان تغییر در کل هستى را خواهد داشت.
در این جها ن بینى هستى جولانگاه دو نیروى خیر و شر یا نور و ظلمت است. انسان نیز به عنوان یک سپاهى تعیین کننده آزاد است که جانب خیر را بگیرد یا اینکه شر را انتخاب نماید. به گونه اى این انتخاب حائز اهمیت است که انتخاب انسان، تعیین کننده سرنوشت این جنگ است. جنگى که با شروع خلقت آغاز و تا پایان آن ادامه دارد.
زرتشت معتقد است، آغاز هستى از دو جوهر پیدایش یافته اگرچه بعد ها و در توافق آموزه هاى زرتشت با دیگر اعتقادات سعى در کتمان چنین باورى داشته اند. اما این تلاش به علت عدم درک درست این آموزش ها بوده نه خود باور ها و اعتقادات پیامبر.
در جاى جاى سرود هاى زرتشت به وضوح مى توان درک کرد، که او همواره از انسان مى خواهد از اهریمن دورى جسته، به اهورامزدا بپیوندد. که خود گویاى وجود این دو گوهر «اهریمن» و «اهورامزدا» در جهان بینى اوست. زرتشت بر این باور بوده که علت «هستى» یافتن از «عدم» به وجود، ستیز و نبرد میان این دو گوهر که ازلى بوده اند، هست. با این باور، تا تعیین سرنوشت هستى توسط آدمى، «وحدت» بر عالم وجود حاکم نخواهد شد. به عبارتى در جهان بینى زرتشت این انسان است که «وحدت» بر عالم هستى را با خرد و اندیشه نیک خویش به وجود خواهد آورد.
«اى اهورامزدا (تورا) و آن (راه راستین) را برگزیده ام، تا دین راستین منتشر شود.» به وضوح سخن از دو گوهر (تو و غیر تو) و دو راه (راستین و دروغین) به میان آمده. زرتشت خود راه اول را برگزیده، دیگر آدمیان را نیز به این راه دعوت مى نماید. «ضدین» یا ثنویت اساس تفکر زرتشت را شکل مى دهد تا پاسخى براى فقر، فساد و تباهى، جنگ و جنایت، کشتار هاى غیرانسانى و هزاران هزار دیگر از این پدیده هاى غیرطبیعى بیابد.
البته نمى توان منکر عدم تعادل در بین دو طرف این ثنویت در جهان بینى زرتشت بود. چون پیروزى حق بر باطل، نور بر ظلمت و مزدا بر اهریمن در باور او قطعى است. زیرا انسان را موجودى مى داند، که آگاهانه حرکت به سوى نور و گریز از ظلمت را انتخاب خواهد کرد.در ظهور «سوشیانس ها»ى زرتشت و غلبه حتمى و قطعى آنان بر اهریمن این باور را مى توان به وضوح مشاهده کرد.
پس در جهان بینى زرتشت اساسى ترین و بزرگ ترین وظیفه انسان و همچنین علت وجودى او «وحدت» بخشیدن به جهان هستى و رستگارى یافتن در پایان این ستیز همیشگى است.
البته پذیرش چنین دین ساده اى که قبولش نه بر اداره خداوند یا ترس از عقوبت هاى دهشتناک که به خرد انسان بستگى دارد، نمى بایست چندان مشکل باشد.
دینى که عبادتش: «در مظاهر طبیعت (تامل و تفکر) نمایید. به (دانستن) راغب باشید. چون سعادت و رستگارى در (دانایى) است و دانایى شناخت خداوند و (بهترین عبادت) است.»
دعوتش براساس: «... و این است آموزشهایم، بشنوید (سخنان را) و با اندیشه روشن (بنگرید). مرد و زن مى باید با (رایزنى خرد) برگزینند.» شنیدن همه سخنان، نگرش صحیح و خرد.
«منم زرتشت، دشمن بى امان بدى و دروغ و دوستدار راستى. جهدم انتشار مزداپرستى و برقرارى (اشا) با نظم و عدالت.»پس دلیل اینکه پس از ده سال تلاش و کوشش بى وقفه تنها پسر عمویش و عده اى بسیار کم به دینش گرویدند، چیست؟ تنها دلیل وجود کاهنان و سایه آنها بر جان، مال و باور هاى مردم بود. چنان که در منابع موجود است زرتشت در حالى که «هفتاد و هفت سال و چهل روز» از عمرش مى گذشت در حال عبادت در آتشکده به دست یکى از کفار «دیویسنا» به نام «توربرات» کشته شد.دین او قرن ها پس از وفاتش در میان ایرانیان انتشار مى یابد، که این خود دلیلى قانع کننده، مبنى براینکه «ویشتاسپ» چنانکه مشهور است، شاه پرشوکت و جلالى نبوده است بلکه در آن عصر یکى از کاهنان مشهور بوده که با اتکا به نفوذ خویش در میان قبیله خود و قبایل اطراف توانسته صاحب دستگاه و معبدى باشد. اما پس از شنیدن پیام «زرتشت» در راه انتشار دین یارى گر او گشت.بد نیست بدانیم، ابداع خط در ایران را نیز به «زرتشت» نسبت داده اند. در کتاب الفهرست به نقل از «ابن ندیم» که در کتاب «الوزراء» نوشته ابى عبدالله محمدابن عبدوس الجشهارى خوانده، نوشته اند:
«پس آنگاه شاه گشتاسب (همان ویشتاسپ) نوشتن را رواج داد که زرتشت پسر اسپیتمان (صاحب شریعت مجوس) الفباى شگفتى به همه لغات آورده و مردم نوشتن را فرا گرفتند تا شماره آنها افزون شده و ماهر گردیدند.»
در پایان سرود چهل و سوم از گاثاها را با هم مى خوانیم.«هرگاه مى خواهید به خداوند، روشنى و رستگارى دست یابید، نخست بکوشید تا دیگران را راهنمایى کنید و به فروغ دانش و اشا (نظم و راستى) بیاگاهایند. زندگى خوش روانى و تنى در پناه «اشا» است. چون هم آرامش خاطر و آسودگى روان مى بخشد و هم موجب کامیابى در زندگى مادى مى گردد.»
برگرفته از روزنامه شرق