برگی از آلبوم آئین مستان با صدای شیرین سید خلیل که بی مصداق به آنچه کسرا میخواست نیست:
من ازآن که گردم به مستی هلاک
به آیین مستان پریدن ز خاک
به آب خرابات غسلم دهید
پس آنگاه بردوش مستم نهید
به تابوتی از چوب تاکم کنید
به راه خرابات خاکم کنید
مریزید برگور من جز شراب
نیارید در ماتمم جز رُباب
مبادا عزیزان، مبادا عزیزان
که در مرگ من بنالند به جز مطرب و چنگ زن
مریزید بر گور من جز شراب
میارید در ماتمم جز رُباب
تو خود حافظا سر زمستی متاب
که سلطان نخواهد خراج از خراب
زنده باد
شاید کسرا وفاداری عزیز از جمله معدود کسانی در زندگی من باشد که با وجود آنکه مدت طولانی ای وجود او را برای شناخت واقعیاش تجربه نکردم اما همیشه حرفی و کلامی در پس ذهنم برای گفتن درباره او و خوبی های او دارم تا همواره با بیان آن حرف ها هزارباره به یاد او باشیم و شمعی به نشان همه خوبی های او در دل های دردمندمان روشن کنیم.
براستی کسرا آزاد بود. آزاد از هرچه می توانست او را به پای بندی های انسانی متصل کند. کسرای عزیز هیچ گاه رنگ تعلق زندگی دنیایی به خود نگرفت و همواره فاصله وجودی اش را با وابستگی های زندگی حفظ کرد تا بتواند آزاد و رها از همه چیز حیات و نفس کشیدن را تجربه کند.
اگر به خانه قدیمی کسرا برویم میتوانیم به روشنی ببینیم که او از همه دوست داشتنی های دنیا به چه چیزهایی عشق می ورزید و زندگی را چگونه تجربه می کرد.
کسرا وفاداری آنگونه زیست که بعد از رفتنش ابعاد متکثر و نیکوی وجودی اش در دل و جان همه دوست دارانش برای همیشه آشیانه کرد تا هیچ گاه حضورش کمرنگ نشود و این چیزی نیست جز جاودانگی و ماندگاری که آرزوی هر انسان متعالی ست.
راستی اسفندیار من هم با نظر تو موافقم که آنچه سید خلیل در آیین مستان خوانده همان چیزی است که کسرا می خواست و سرانجام به آن رسید.
پیروز باشی.
گاهی اوقات زبان از گفتن بعضی حرفها ناتوان است.
عشق را از زبان عاشقان باید شنفت
بی زبانی راز عاشق پیشه است
به وبلاگ من هم سر بزنید. نظر هم بدید ممنون میشم.