یک میهمانی کوچک .....
یک دور هم جمع شدن دوستانه که بعد از عروسی یکی از دوستانمان روی داد....
و باز هم یاد کسرا با ما بود.......
گوئی خود اوهم حضور داشت در جشن کوچکمان.
در همان شامگاه گرم دوستانه که در دل یکی از شبهای سرد زمستان از اواخر دیماه،که سیاهی شب خرامان خرامان راه خود را برای رسیدن به سپیده صبح طی میکرد، تصمیم گرفتیم به یادش ادای دینی کنیم.
هرچند ناچیز ....
هرچند کوچک...
برای زنده نگه داشتن نامی که همیشه زنده خواهد بود....چه ما و چه نزدیکترانش باشیم....... چه نباشیم.
چه کاری به یادش و برایش بکنیم، چه سرمان را در برف بیخیالی فروبرده و هیچ نکنیم...
و تصمیم گرفته شد.....
جمعه اول هر ماه.....
در کنار زیارتگاه پیر و دلنشینمان ....
گرد هم آئیم و به یادش نماز بخوانیم.....
دعا کنیم برای شادی روحش که شاد بود با شادی تمام جوانان پرشور این سرزمین......
و آشی می پزیم با دستان مهربانمان...... که مهرورزی را از او آموختیم.....و آموختیم که بدون داشتن چشم داشتی مهربورزیم و بخشش کنیم....
و چه زیبابود اولین آن....
که در بامداد هفتم بهمن ماه، دوستدارانش آمدند و کردند آنچه را که بایسته اش بود....
و همه چه شاد رفتند از این مردانگی و یکدلی.....
و همه چه غمگین رفتند از یادآوری نبودنش....
پروردگارا،یاریمان کن که بتوانیم ادامه اش بدهیم و هیچ گاه فراموش نکنیم مهربانی هایش را ... و دستگیری هایش را....... و بودنش را در نبودنش....
جایتان سبز ........
وعده دیدار پنجم اسفندماه....
اسفندیار عزیز. براستی وبلاگ ساده تو شده محفلی برای بیان دلتنگیهای ما زمانی که به یاد یار از دست رفتهمان میافتیم و گذر زمان با یاد و نام او کند میشود و نفسگیر.
واقعا برای غم بزرگ از دست دادن راهی و گریزی نیست جز صبوری.
برای نداشتن کسرای عزیز سالی ست که صبوری پیشه کردهایم ، اما آرام نشدهایم، می دانی آدمیزاد با همه گستردگی و افق فکری که در درونش وجود دارد وقتی میان حس داشتن و نداشتن به تردید میافتد ، به یکباره نیروی متمرکز حیاتش دچار پراکندگی میشود و برای بازیافتن گم شدهاش در دنیای اطراف پراکنده میشود.
و ما هم اکنون دچار این حس و حال هستیم . میل به دوست داشتن کسرا و دنیای قشنگ مهربانی هایش که با عشق به وطن عجین بود بعد از رفتن به یکبارهاش از درون همه مان به دنیای بیرون قدم نهاده و تصمیم گرفته اندیشه نیک او را به همه آنچه که دوست دارند ماندگار باشند و جاودانه پیوند بزند.
میتوان جاودانه بودن اندیشه نیک کسرا و حس غریب و پراکنده نداشتنش را در یادبودی که قرارست که در جمعه اول هر ماه به یاد کسرای عزیز داشته باشید به وضوح دید.
راستی چه خوب است که این یادبود هر ماهه در خانه ای برگزار شود که کسرا لحظات آخر حیاتش را در آنجا گذراند.
یاد مرد سفیدپوش مهربانیها و شادیها بخیر که زلال اندیشهاش همواره آرامشبخش خواهد بود.
نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بستهاست
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکستهاست
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی میسوزدم گه مینوازد
پریشان سایهای آشفته آهنگ
ز مغزم میتراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینهام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه میخواهم بگویم...
هوشنگ ابتهاج
بیایید هر شب سه شنبه از ساعت ۱۱ الی ۱۱:۰۵ دقیقه برای آمرزش و شادی روح عزیزترین عزیزمان دسته جمعی دست رو به سوی آسمان بلند کنیم. به جمع ما ملحق شوید