ابری نیست بادی نیست می نشینم لب حوض، گردش ماهی ها، روشنی، من، گل، آب پاکی خوشه ی زیست.
مادرم ریحان می چیند. نان و ریحان و پنیر، آسمان بی ابر، اطلسی هایی تر.
رستگاری نزدیک، لای گل های حیاط.
نور در کاسه ی مس، چه نوازش ها می ریزد! نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین می آرد. پشت لبخندی پنهان هرچیز،روزنی دارد دیوار زمان، که ازآن، چهره ی من پیداست.
چیزهایی هست که نمی دانم.می دانم، سبزه ای را بکنم خواهد مرد.
می روم بالا تا اوج. من پر از بال و پرم.راه می بینم در ظلمت، من پر از فانوسم.
من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت. پرم از راه. از پل، از رود، از موج.
پرم از سایه ی برگی در آب،
چه درونم تنهاست.
ادامه...
روان همه درگذشتگان نیکوکار شاد باد... لطفا موضوع را سیاسی نکنید. چون هیچ کس دلیل این حادثه را نمیداند. کسری میخواست که همه شاد باشیم... و ما مرگ او را تولد وی در دنیای دیگر میدانیم. برای همین شادیم. چون روان او در میان نیکان و وهان هفت کشور زمین شادست.
امید تیموری
جمعه 20 خردادماه سال 1384 ساعت 05:36 ب.ظ
برای دکتر کسرا وفاداری
هوای مه آلود اردیبهشت ماه یکهزار و سیصدو هشت وچهار با مرگ غریب دکتر کسرا وفاداری همراه شده ،خاصیت مرگ همین است که همه چیز را به سمت خویش می کشاند تا تو از چیزی سر در نیاوری و گیج و منگ واقعیت تحمیل شده رابپذیری .روزهای زیادی از تصمیم برای نوشتن درباره مرگ او گذشته،نوشته ای که مخاطبی نداشته و به درد تکرار مبتلا نباشد ،می بایست حرف هایی را که در اعماق ذهنم مدفون شده و به مزار آن ها، فاتحه ای به قصد آرامش خوانده ام را دوباره زنده کنم ،شاید که زایش دوباره این حرف ها دوای درد حسرت امروزمان باشد .
دیدار اول به قصدگفتگوی با او ،موقعیت: نا آشنایی محض .روشنفکری دینی بدنبال ساختن دوباره خانه آرامش،خسته از هیاهوی سیاست وپُر شور برای گفتن.گفتن از زنگاری که دنیای آدم ها را احاطه کرده و آنچنان می فشردشان که خود و دنیای واقعی شان را فراموش کرده اند،دنیایی که او در میان آنها جایی برای ماندن نداشت و ناراضی به دنبال گم کردن دوباره خود در خانه خاطرات کودکی بود.خاطراتی که هرچه بیشتر مرورشان میکرد به افسون ماندن در ایران بیشتر تن می داد. از آن نا آشنایی به چه صمیمیت زود هنگامی رسیدیم ،در دنیایی که او ترسیم می کرد هر دو گم شده بودیم، گاه می خندیم و گاهِ دیگر، آهی از ته دل می کشیدیم.به آتشی فکر می کردیم که می باید چون سیاوش عاشقانه از آن گذشت و او سالیان پیش ازآن گذشته بود ،آن زمان که عشق ماندن در ایران ازروی اجبار به هجرتی دیرپای تبدیل شده بود0 تنها احساسش می کردی ،به نظر نمی رسید هم زبانی داشته باشد اگر نه «من» آنجا چه می کردم ،می باید «ما» بودم 0ساعت ها گذشت وباهم به آخر خستگی او از بیان اید الهایش رسیدیم ،به امید پیروزی برای ایران و پاک دلی ـ کسرا وفاداری 28 آذر 3741 ملاقات آنروز من با او خود را به دیدارهای بعدی هم رساند،زمان را ابدی می پنداشتیم و به عمر نوح او باورداشتیم ،باور به مرگ زود هنگامش پنهان می شد تا دلخوش به روزهای تکرار شدة زندگی باشیم ،چرا که می بایست با هم به نتیجه مشکوک زندگی یعنی «مرگ » می رسیدیم ،که رسیدیم 0 سمفونی مرگِ «کسرا وفاداری » نواخته شد و من همچنان تماشاچی ماندم.حیف.............................. امید هشتم خردادماه یکهزار و سیصدو هشتادوچهار
رستم از یزد
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1384 ساعت 08:23 ب.ظ
چرا در یادبادهای پرسه و سال درگذشتگان اسمی از روانشاد وفاداری نیست مگر غیر از اینست که ایشان جزء دانشمندان و خیرین زرتشتی بوده اند آیا به حق نیست که ما زرتشتیان لااقل از او هر از چند گاهی یاد کنیم و حق آن بزرگوار را به جا بیاوریم
بیاید نگذایم شعار کهن و دیرینه زرتشتی که همانا پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک است. دستخوش تغییر گردد. بعضی ها دانسته یا ندانسته واژه پندار را حذف و اندیشه را که به جای آن آورده اند.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
روان همه درگذشتگان نیکوکار شاد باد...
لطفا موضوع را سیاسی نکنید. چون هیچ کس دلیل این حادثه را نمیداند.
کسری میخواست که همه شاد باشیم... و ما مرگ او را تولد وی در دنیای دیگر میدانیم. برای همین شادیم. چون روان او در میان نیکان و وهان هفت کشور زمین شادست.
برای دکتر کسرا وفاداری
هوای مه آلود اردیبهشت ماه یکهزار و سیصدو هشت وچهار با مرگ غریب دکتر کسرا وفاداری همراه شده ،خاصیت مرگ همین است که همه چیز را به سمت خویش می کشاند تا تو از چیزی سر در نیاوری و گیج و منگ واقعیت تحمیل شده رابپذیری .روزهای زیادی از تصمیم برای نوشتن درباره مرگ او گذشته،نوشته ای که مخاطبی نداشته و به درد تکرار مبتلا نباشد ،می بایست حرف هایی را که در اعماق ذهنم مدفون شده و به مزار آن ها، فاتحه ای به قصد آرامش خوانده ام را دوباره زنده کنم ،شاید که زایش دوباره این حرف ها دوای درد حسرت امروزمان باشد .
دیدار اول به قصدگفتگوی با او ،موقعیت: نا آشنایی محض .روشنفکری دینی بدنبال ساختن دوباره خانه آرامش،خسته از هیاهوی سیاست وپُر شور برای گفتن.گفتن از زنگاری که دنیای آدم ها را احاطه کرده و آنچنان می فشردشان که خود و دنیای واقعی شان را فراموش کرده اند،دنیایی که او در میان آنها جایی برای ماندن نداشت و ناراضی به دنبال گم کردن دوباره خود در خانه خاطرات کودکی بود.خاطراتی که هرچه بیشتر مرورشان میکرد به افسون ماندن در ایران بیشتر تن می داد.
از آن نا آشنایی به چه صمیمیت زود هنگامی رسیدیم ،در دنیایی که او ترسیم می کرد هر دو گم شده بودیم، گاه می خندیم و گاهِ دیگر، آهی از ته دل می کشیدیم.به آتشی فکر می کردیم که می باید چون سیاوش عاشقانه از آن گذشت و او سالیان پیش ازآن گذشته بود ،آن زمان که عشق ماندن در ایران ازروی اجبار به هجرتی دیرپای تبدیل شده بود0
تنها احساسش می کردی ،به نظر نمی رسید هم زبانی داشته باشد اگر نه «من» آنجا چه می کردم ،می باید «ما» بودم 0ساعت ها گذشت وباهم به آخر خستگی او از بیان اید الهایش رسیدیم ،به امید پیروزی برای ایران و پاک دلی
ـ کسرا وفاداری 28 آذر 3741
ملاقات آنروز من با او خود را به دیدارهای بعدی هم رساند،زمان را ابدی می پنداشتیم و به عمر نوح او باورداشتیم ،باور به مرگ زود هنگامش پنهان می شد تا دلخوش به روزهای تکرار شدة زندگی باشیم ،چرا که می بایست با هم به نتیجه مشکوک زندگی یعنی «مرگ » می رسیدیم ،که رسیدیم 0
سمفونی مرگِ «کسرا وفاداری » نواخته شد و من همچنان تماشاچی ماندم.حیف..............................
امید هشتم خردادماه یکهزار و سیصدو هشتادوچهار
چرا در یادبادهای پرسه و سال درگذشتگان اسمی از روانشاد وفاداری نیست مگر غیر از اینست که ایشان جزء دانشمندان و خیرین زرتشتی بوده اند آیا به حق نیست که ما زرتشتیان لااقل از او هر از چند گاهی یاد کنیم و حق آن بزرگوار را به جا بیاوریم
بیاید نگذایم شعار کهن و دیرینه زرتشتی که همانا
پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک است. دستخوش تغییر گردد. بعضی ها دانسته یا ندانسته واژه پندار را حذف و اندیشه را که به جای آن آورده اند.